حکمت...

در جایی خداوند به رسول خدا که درود خدا بر او باد فرمود : بنده ی من با هیچ چیز به اندازه ی آنچه بر او واجب ساخته ام به من نزدیک نمی شود و بنده ی من پیوسته به درگاه من تضرع می کند تا آنجا که دوستش می دارم و هر که را دوست بدارم گوش و چشم و دست و پناهگاه او می شوم اگر مرا بخواند اجابتش می کنم و اگر از من طلب کند به او عطا می کنم و همانا در میان بندگان مومنم کسی قصد عبادتی می کند ( ولی مانعش می شوم ) تا در او خودبینی وارد نشده و فاسدش نکند و همانا در میان بندگان مومنم کسی که ایمانش جز با فقر سالم نمی ماند و اگر بی نیازش سازم آن دارائی فاسدش خواهد کرد و همانا در میان بندگان مومن من کسی است که ایمانش جز با دارائی سالم نمی ماند واگر فقیرش سازم فقر فاسدش خواهد نمود و همانا در میان بندگان مومن من کسی است که ایمانش جز با بیماری سالم نمی ماند واگر جسمش را سالم سازم آن جسم فاسدش می سازد و همانا در میان بندگان مومن من کسی است که ایمانش جز با صحت سالم نمی ماند و اگر بیمارش سازم آن بیماری فاسدش خواهد کرد همانا من بندگانم را با علمی که به قلوب ایشان دارم تدبیر می کنم که من دانای آگاهم

در دنیا حکمت هایی هست که ما از آنها آگاهی نداریم پس بیاید در هر حال و هر شرایطی که هستیم سپاسگذار خدا باشیم

سپاسدار باشید تا لایق نیکی باشید

ثواب خواندن سوره اخلاص در ماه رمضان

 

ثواب خواندن سوره اخلاص در ماه رمضان

 در روایات آمده که سوره توحید به منزله ثلث قرآن است ، هرکس سه بار آن را بخواند مانند آن است که همه قرآن را خوانده است (بحارالانوار،ج92ص344)
و در روایت آمده که در ماه رمضان ثواب قرائت 1 آیه از قرآن کریم برابر ثواب ختم کل قرآن است
طبق این روایات ثواب 1 بار خواندن سوره ی اخلاص در ماه رمضان برابر با 4 بار ختم قرآن است پس اگر فقط هر روز 3 بار این سوره را قرائت کنیم چقدر ثواب نصیبمان خواهد شد ؟؟؟؟؟؟؟ و چه بهتر  کسانی که حقی بر گردن ما دارند ، پدر و مادر و اموات را نیز در این ثواب شریک کنیم
پس بسم الله . . .
التماس دعا


انتظار

 

انتظار

 

به هوش باشید که:

برگزیده
آسمان از میان تمامى مخلوقات مى‏آید. گوش به فرمانش فرا دهید و طاعتش را
گردن نهید! گریزگاهى نیست، چه در التهاب این نداى فراگیر آسمانى خفتگان در
بستر بى خبرى از جاى بر مى‏خیزند. ایستادگان از سر غرور و نخوت برجاى میخ
کوب شده و با بازوانى لرزان بر زمین مى‏غلتند! نشستگان از سرِ ناچارى در
حیرتى تام، از جاى بر مى‏خیزند و همگان در اضطرابى سخت مى‏مانند تا
دریابند آنها را چه رسیده است.

 

دیرى نمى‏پاید که صدایى دیگر همه را به خود مى‏آورد. نغمه‏اى گوشنواز:

من
آن بقیت خدایم، دلیلى از سوى او و خلیفه‏اى در میان بندگان، آمده‏ام، آگاه
باشید که این آمدن، شما را بهترین بشارت است. کاش نیک دریابیدش، انقلابى
بزرگ آسمان و زمین را در بر مى‏گیرد و حیرت آنى زمینیان را رها نمى‏سازد و
آنان که شنیدن نغمه دل انگیزش را انتظار مى‏کشند. اى یاران برجسته و اى هم
رازان و هم رزمان من! اى همه کسانى که خدایتان شما را براى یارى من
برگزیده! اى ذخیره‏هاى خداوندى! به سوى من آیید.

تقدیم به امامم

 

آقا اجازه خسته ام از این همه فریب /  از های و هوی مردم این شهر نا نجیب

آقا اجازه پنجره ها سنگ گشته اند / دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب

آقا اجازه باز به من طعنه می زنند / عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب

«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند / «فرهاد»های کینه پرست پر از فریب . . .

.

.

دوست دارم که یک شب جمعه/ صبح گردد به رسم خوش عهدی

ناگهان بشنوم زسمت حجاز/ نغمه ی دلخوش انا المهدی

.

.

مرا با عشق خود درگیر کردی / به پایم با غمت زنجیر کردی

بدان دنیای بی تو هیچ باشد / دلم را از زمانه سیر کردی

تو با رفتن به پشت ابر ایّام / غروب جمعه را دلگیر کردی

یا اباصالح ادرکنی . . .

.

.

باز به انتظار تو جمعه غروب میشود / اگر بیایی از سفر آه چه خوب میشود . . .

اللهم عجل لولیک الفرج

داستانی در مورد وجود خدا

داستانی در مورد وجود خدا

مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت. در حال كار، گفتگوي جالبي بين آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسيدند؛
آرايشگر گفت: “من
باور نمي‌كنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتري پرسيد: “چرا؟”
آرايشگر گفت: “كافي است به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آيا اين همه مريض مي‌شدند؟ بچه‌هاي بي‌سرپرست پيدا مي‌شدند؟ اين همه درد و رنج وجود داشت؟ نمي توانم خداي مهرباني را تصور كنم كه اجازه دهد اين چيزها وجود داشته باشد.”

مشتري لحظه اي فكر كرد، اما جوابي نداد؛ چون نمي‌خواست جروبحث كند.
آرايشگر كارش را تمام كرد و مشتري از مغازه بيرون رفت. در خيابان مردي را ديد با موهاي بلند و كثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح نكرده..
مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت: “به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند.”
آرايشگر با تعجب گفت: “چرا چنين حرفي مي زني؟ من اين‌جا هستم، همين الان موهاي تو را كوتاه كردم!”
مشتري با اعتراض گفت: “نه! آرايشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هيچ كس مثل مردي كه آن بيرون است، با موهاي بلند و كثيف و ريش اصلاح نكرده پيدا نمي‌شد.”
آرايشگر گفت: “نه بابا؛ آرايشگرها وجود دارند، موضوع اين است كه مردم به ما مراجعه نمي‌كنند.”
مشتري تاييد كرد: “دقيقاً! نكته همين است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمي‌كنند و دنبالش نمي‌گردند. براي همين است كه اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.”

باز باران با ترانه

 

شعر شهریار در وصف امام مهدی(عج)

 

گل نرگس 

شعری از شهریار در وصف حضرت امام مهدی (عج)

 

به بارگاه نگاهت بهار میِ‌بینم

بهار را بدرت جان نثار می‌بینم

***

به بال عشق تو بتوان بر اوج‌ها پر زد

فـلـک بـه نـام تـو انـدر مـدار می‌بینم

***

نوای نای دل کعبه جز ولای تو نیست

ط‌ـواف کـوی تو را افـتـخار می‌بـیـنـم

***

جـمـال کعبه ز خـال تو آبرومند است

وگرنه سنگ و گل بی‌عیار می‌بینم

***

چو سعی بی تو یکی پسته ایست دور از مغز

نـمـاز بـی تـو بـسی شـرمـســار می‌بـیـنـم

***

محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین

ز چـهـر پـاک تـو مـهـدی، نـگار می‌بینم

***

مقام و حجر و حجرناودان و زمزم مهر

چو مستجار درت، خاکسار می‌بینم

***

به عشق روی تو بوسند حاجیان عرفات

تـو را فــروغ سـمـاوات یـار می‌بـیـنـم

***

به‌دور شمع گرانت وقوف و بیتوته است

به سوی خصم تو رمی جـمار می‌بینم

***

رخ تو چشمه خورشید و دیده ام خفاش

ز گرد و خاک معاصی است تار میبینم

***

تـو آفتاب گـران سـنـگ عـرصـه امـیـد

جهـان به‌راه تو چشم انتظار می‌بینم

***

رخ کریم تو از کعبه می دمد فردای

ازیـن سـرای گـل روزگار می‌بـینم

***

بتاب شمس پس ابر غیب، ای موعود

زمـانه در کـف قـوم شـرار می‌بـینــم

داستان زیبای گل سرخ

 
گل زیبا
داستان زیبای گل سرخ

” جان بلانکارد ” از روی نیمکت برخاست لباس ارتشی اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد . او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ . از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته بود, اما نه شیفته کلمات کتاب بلکه شیفته یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه صفحات آن به چشم می‌خورد .دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت در صفحه اول ” جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: “دوشیزه هالیس می نل” . با اندکی جست و جو و صرف وقت او توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.
” جان ” برای او نامه ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد . روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود .در طول یکسال و یک ماه پس از آن , آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند . هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد .

” جان ” درخواست عکس کرد ولی با مخالفت ” میس هالیس ” روبه رو شد . به نظر هالیس اگر ” جان ” قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری اش نمی توانست برای او چندان با اهمیت باشد . ولی سرانجام روز بازگشت ” جان ” فرارسید آن ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : ۷ بعد الظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک . هالیس نوشته بود : تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت .
بنابراین راس ساعت ۷ بعدالظهر ” جان ” به دنبال دختری می گشت که قلبش را سخت دوست می داشت اما چهره اش را هرگز ندیده بود . ادامه ماجرا را از زبان خود جان بشنوید :
” زن جوانی داشت به سمت من می‌آمد, بلند قامت و خوش اندام, موهای طلایی‌اش در حلقه‌های زیبا کنار گوش‌های ظریفش جمع شده بود , چشمان آبی رنگش به رنگ آبی گل ها بود , و در لباس سبز روشنش به بهاری می مانست که جان گرفته باشد . من بی اراده به سمت او قدم برداشتم , کاملا بدون توجه به این که او آن نشان گل سرخ را بر روی کلاهش ندارد . اندکی به او نزدیک شدم . لب هایش با لبخند پرشوری از هم گشوده شد , اما به آهستگی گفت ” ممکن است اجازه دهید عبور کنم ؟ ” بی‌اختیار یک قدم دیگر به او نزدیک شدم ودر این حال میس هالیس را دیدم . تقریبا پشت سر آن دختر ایستاده بود زنی حدودا ۴۰ ساله با موهای خاکستری رنگ که در زیر کلاهش جمع شده بود . اندکی چاق بود و مچ پایش نسبتا کلفتش توی کفش های بدون پاشنه جا گرفته بودند
دختر سبز پوش از من دور می شد , من احساس کردم که بر سر یک دوراهی قرارگرفته ام . از طرفی شوق وتمنایی عجیب مرا به سمت آن دختر سبز پوش فرا میخواند و از سویی علاقه ای عمیق به زنی که روحش مرا به معنای واقعی کلمه مسحور کرده بود , به ماندن دعوتم می کرد .
او آن جا ایستاده بود با صورت رنگ پریده و چروکیده اش که بسیار آرام و موقر به نظر می رسید وچشمانی خاکستری و گرم که از مهربانی می درخشید . دیگر به خود تردید راه ندادم . کتاب جلد چرمی آبی رنگی در دست داشتم که در واقع نشان معرفی من به حساب می آمد , از همان لحظه فهمیدم که دیگر عشقی در کار نخواهد بود , اما چیزی به دست آورده بودم که ارزشش حتی از عشق بیشتر بود , دوستی گرانبهایی که می توانستم همیشه به آن افتخار کنم .

به نشانه احترام و سلام خم شدم و کتاب را برای معرفی خود به سوی او دراز کردم . با این .وجود وقتی شروع به صحبت کردم از تلخی ناشی از تاثری که در کلامم بود متحیر شدم .
من ” جان بلانکارد” هستم و شما هم باید دوشیزه می نل باشید . از ملاقات شما بسیار خوشحالم . ممکن است دعوت مرا به شام بپذیرید؟ چهره آن زن با تبسمی شکیبا از هم گشوده شد و به آرامی گفت: فرزندم من اصلا متوجه نمی‌شوم! ولی آن خانم جوان که لباس سبز به تن داشت و هم اکنون از کنار ما گذشت از من خواست که این گل سرخ را روی کلاهم بگذارم و گفت اگر شما مرا به شام دعوت کردید باید به شما بگویم که او در رستوران بزرگ آن طرف خیابان منتظر شماست . او گفت که این فقط یک امتحان است !
تحسین هوش و ذکاوت میس می نل زیاد سخت نیست !

تلفن یک کودک به خدا

kodak
 
تلفن یک کودک به خدا
 
               داستان کوتاه از عشق کودک به خدا
 
الو ... الو... سلام .کسي اونجا نيست ؟؟؟؟؟مگه اونجا خونه ي خدا نيست؟ پس چرا کسي جواب نميده؟ يهو يه صداي مهربون! ..مثل اينکه صداي يه فرشتس .بله با کي کار داري کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.بگو من ميشنوم .کودک متعجب پرسيد: مگه تو خدايي ؟من با خدا کار دارم ...هر چي ميخواي به من بگو قول ميدم به خدا بگم . صداي بغض آلودش آهسته گفت يعني خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ فرشته ساکت بود .بعد از مکثي نه چندان طولاني:نه خدا خيلي دوستت داره.مگه کسي ميتونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکي که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روي گونه اش غلطيد وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگي خدا باهام حرف بزنه گريه ميکنما...
 بعد از چند لحظه هياهوي سکوت ؛
گو زيبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگيني ميکند بگو..ديگر بغض امانش را بريده بود بلند بلند گريه کرد وگفت:خدا جون خداي مهربون،خداي قشنگم ميخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟اين مخالف تقديره .چرا دوست نداري بزرگ بشي؟آخه خدا من خيلي تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقيه فراموشت کنم؟نکنه يادم بره که يه روزي بهت زنگ زدم ؟نکنه يادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقيه که بزرگ شدن و حرف منو نمي فهمن.مثل بقيه که بزرگن و فکر ميکنن من الکي ميگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نيستيم؟
پس چرا کسي حرفمو باور نميکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اينطوري نمي شه باهات حرف زد... خدا پس از تمام شدن گريه هاي کودک:آدم ،محبوب ترين مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازاي بزرگ شدن فراموش ميکنه...کاش همه مثل تو به جاي خواسته هاي عجيب من رو از خودم طلب ميکردند تا تمام دنيا در دستشان جا ميگرفت.کاش همه مثل تو مرا براي خودم ونه براي خودخواهي شان ميخواستند .دنيا براي تو کوچک است ... بيا تا براي هميشه کوچک بماني وهرگز بزرگ نشوي...
کودک کنار گوشي تلفن،درحالي که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.....

یدا شدن نسخه انجیل 1500 ساله

یل

انجیل

پیدا شدن نسخه انجیل 1500 ساله حاوی بشارت مسیح (ع) درباره آمدن پیامبر اسلام(ص)

به گزارش روزنامه "دیلی میل" ، پیدا شدن  این نسخه بسیار نادر و تاریخی توجه واتیکان را به خود جلب کرده، بصورتیکه پاپ بندیکت شانزدهم خواستار آن شده است که این نسخه بسیار قدیمی را از نزدیک مطالعه کند.
بر اساس این گزارش ، این نسخه بسیار نادر و تاریخی طی 12 سال گذشته مخفی نگه داشته شده است.
"ارطغرل گونای" وزیر فرهنگ و گردشگری ترکیه گفت: ارزش این کتاب 22 میلیون دلار برآورد شده است.
وی افزود: این نسخه انجیل حاوی بشارت مسیح (ع) درباره آمدن پیامبر اسلام (ص) است، ولی کلیسای مسیحی به دلیل شباهت بسیار زیاد آن با آنچه که در قرآن درخصوص این مسأله آمده، آن را مخفی کرده است.
همچنین در این نسخه از انجیل که با عقایداسلام همخوانی دارد، حضرت مسیح بعنوان یک انسان وصف شده؛ و نه خدایی که پرستش می شود.
در این نسخه انجیل همچنین آمده است که حضرت مسیح به یک کاهن که پرسیده بود چه کسی پس از او می آید گفته : "محمد نام مبارک او است".
گونای اظهار داشت: "واتیکان به صورت رسمی بررسی این کتاب را که اکنون در اختیار مسئولان ترک قرار دارد، خواستار شده است .. این کتاب در سال 2000 در ترکیه ناپدید شد و در آن زمان گروهی از قاچاقچیان آثار تاریخی به سرقت آن هنگام حفاری های غیرقانونی متهم شدند .. این افراد اکنون درحال محاکمه هستند".
کشیش "احسان اوزبک" به روزنامه "زمان" ترکیه می گوید: "این نسخه از انجیل به یکی از پیروان برنابا باز می گردند، زیرا این انجیل در قرن پنجم یا ششم نوشته شده، درحالیکه کشیش برنابا در قرن اول میلاد زیسته است".
نوشته ای به زبان سریانی که منسوب به حضرت مسیح است، در موزه ای در ترکیه نگهداری می شود که 2.4 میلیون دلار ارزش گذاری شده است.

تو گل سرخ منی_حمید مصدق

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری؟  

نه!!!

تو از آن پاکتری

تو بهاری؟

نه!!!

بهاران از توست

از تو میگیرد وام هر بهار این همه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو

  سبزی چشم تو دریای خیال

پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

زندگی از تو

مرگم از توست

    حمید مصدق

 

 

ریشه شناسی گلها

ریشه شناسی گلها

فرهنگ‏نویسان عرب طین را مشتق از فعل طان به معنی گِل‏اندودکردن سقف و دیوار و مهرکردن سند مکتوب با گِل دانسته‏اند. البته محققان واژه طین را یک واژه سریانی می‏دانند ولی تکرار این واژه در اشعار کهن عربی نشانگر رواج آن در زبان عربی پیش از اسلام بوده است (جفری، واژه‏های دخیل در قرآن). واژه صلصال از فعل عربی صلصل به معنی طنین‏افکندن مشتق شده است و منظور از صلصال گِل خشکی است که وقتی به جایی برخورد می‏کند صدا ایجاد می‏کند (تفسیر طبری). واژه فخار نمی‏تواند از فعل عربی فخر به معنی به خود بالیدن و افتخارکردن باشد و بین مفسران اتفاق‏نظر وجود دارد که این واژه به معنی گل پخته‏شده یا سفال است. در سوره هود آیه 82 و سوره حجر آیه 74 و سوره ذاریات آیه 33 واژه‏های طین و سجیل به جای هم به کار رفته‏اند بنابراین می‏توان گفت که در این موارد معنای یکسانی دارند: فلما جاء امرنا جعلنا عالیها سافلها وامطرنا علیها حجاره من سجیل منضود: «چون فرمان ما فرا رسید آنجا را زیرورو کردیم و سنگ و گِل متراکمی که نزد پروردگارت نشان‏دار بود بر آنها فروریختیم». لنرسل علیهم حجارة من طین: «تا گلین‏سنگ‏هایی بر آنها ببارانیم». مفسران واژه سجیل را معرب اصطلاح فارسی "سنگ گِل" به معنای سنگ گِلی یا گِل‏سنگ‏شده دانسته‏اند.

راز آفرینش گلها

راز آفرینش گلها

گِل در حقیقت همان خاک است که وقتی مرطوب است شکل‏پذیر و وقتی پخته می‏شود یا حرارت می‏بیند سفت می‏شود. واژه طین در قرآن دوازده‏بار، صلصال چهاربار، سجیل سه‏بار و فخار یک‏بار آمده است. صلصال واژه‏ای کاملاً عربی، طین و فخار احتمالاً وام‏واژه‏هایی سریانی هستند و سجیل واژه‏ای فارسی است.گِل در حقیقت همان خاک است که وقتی مرطوب است شکل‏پذیر و وقتی پخته می‏شود یا حرارت می‏بیند سفت می‏شود. واژه طین در قرآن دوازده‏بار، صلصال چهاربار، سجیل سه‏بار و فخار یک‏بار آمده است. صلصال واژه‏ای کاملاً عربی، طین و فخار احتمالاً وام‏واژه‏هایی سریانی هستند و سجیل واژه‏ای فارسی است.